استراتژی از آن کلماتی است که در سالهای اخیر ما آن را بارها در موضوعات مختلف شنیدهایم، تفکر استراتژیک، استراتژی معاملاتی، مدیریت استراتژیک، بازی استراتژیک و بسیاری از عبارات دیگری که ما با این مدل پسوند یا پیشوند شنیده و البته خودمان بکار میبریم. اما معنی استراتژی چیست و چرا اینقدر کاربرد دارد؟ همچنین تفکر استراتژیک چیست ؟
استراتژی در لغت، «راهبرد» معنی شده است و مفهوم داشتن هدف، برنامهریزی و پیادهسازی طرح در راستای رسیدن به آن هدف را منتقل میکند. به عبارتی وقتی شخصی در یک مسیر مشخص و از پیش تعیین شده حرکت میکند، اصطلاحا میگویند او استراتژی دارد، حال اگر این حرکت در بازار بورس باشد، استراتژی معاملاتی نام دارد؛ اگر در گامهای مدیریتی باشد، مدیریت استراتژیک گفته میشود و به همین ترتیب برای مفاهیم دیگر هم کاربرد دارد.
بنابراین تا اینجا متوجه مفهوم استراتژی شدیم. اما چگونه میتوانیم استراتژی داشته باشیم؟ تفکر استراتژیک چیست ؟ و چگونه میتوانیم از تفکر استراتژیک در سرمایهگذاری استفاده کنیم؟ در ادامه این مقاله به توضیح موارد فوق خواهیم پرداخت.
تفکر استراتژیک چیست؟
تفکر استراتژیک (Strategic Thinking) همانطور که از نام آن پیداست به دو موضوع «فکر کردن» و «هدفمند بودن» اشاره دارد؛ به عبارتی تفکر استراتژیک یعنی هدفمند فکر کردن؛ یعنی جلوگیری از فکرهای بیهوده و هدایت ذهن به سمت مورد نظر و در نهایت رسیدن به نتیجه مطلوب؛ منظور از «نتیجه مطلوب»، پاسخی خوشحال کننده نیست! بلکه منظور رسیدن به «پاسخ» و خارج شدن از حالت سردرگمی است.
برای واضح شدن مطلب، زمانی را در نظر بگیرید که درگیر یک موضوع شخصی، کاری یا… هستیم، فکرمان بهم ریخته است، مدام میگوییم حالا چه کار کنم و احساس میکنیم از حل مسئله عاجزیم! اما تفکر استراتژیک نقطه مقابل این شرایط است، مسئلهای پیش آمده و قطعا دلایلی پشت آن است، ما میتوانیم فکرمان را مرتب کنیم و به تجزیه و تحلیل دلایل بپردازیم و در صورت نیاز به آنها مراجعه کنیم و اصلاحشان کنیم (مثلا وقتی سوتفاهمی برای فردی ایجاد شده، میتوانیم یک قدم به عقب برگردیم و با توضیح دادن، موضوع را حل کنیم).
اما گاهی با بررسی دلایل متوجه میشویم برگشت به عقب اصلا فایدهای ندارد و تنها موجب افسوس و ناکامی میشود، بنابراین مسیرهای پیش رو را بررسی میکنیم، موضوع چقدر بزرگ است؟ چقدر باید زمان و انرژی صرف آن کنیم؟ اصلا باید گذر کنیم و این مورد را نادیدیه بگیریم یا مهمتر از آن است که حل نشده باقی بماند؟
اگر متوجه شدیم که نمیتوان از آن گذر کرد، راه حلهایی که توانایی انجامش را داریم مجسم میکنیم و با در نظر گرفتن شرایط، موثرترین یا سریعترین راه را انتخاب میکنیم و پیش میرویم، سعی میکنیم تمامی جوانب را بسنجیم تا با مورد جدیدی مواجه نشویم و حتی در این صورت به سراغ راه حل دوم میرویم و ادامه میدهیم تا به هر حال مسئله حل شود. اینگونه فکر کردن و رفتاری که در پی آن اتفاق میافتد را تفکر استراتژیک میگویند.
البته تفکر استراتژیک تنها مربوط به حل یک مسئله نیست و در تمامی ابعاد زندگی میتواند کاربرد داشته باشد؛ در واقع کسی که سعی میکند همواره ذهنش را متمرکز نگه دارد، از پرداختن به حواشی میپرهیزد، تلاش میکند برنامهریزی داشته باشد و با این کارها فکر خود را تقویت میکند؛ ناخودآگاه از تفکر استراتژیک برخوردار شده و این گونه رفتار برایش تبدیل به عادت میشود.
چگونه تفکر استراتژیک داشته باشیم؟
برخورداری از تفکر استراتژیک یک مهارت به حساب میآید که حتی دورههای آموزشی در این زمینه برگزاری میشود و کتب و مقالات فراوانی هم در همین حوزه منتشر شده است. به خصوص در سالهای اخیر که به بحثهای مدیریتی و کسب و کار به صورت تخصصی پرداخته شده است، تفکر استراتژیک برای مدیران سازمانها و صاحبین مشاغل به یک ضرورت تبدیل گردیده و امید چندانی برای پیشرفت کسی که نمیتواند هدفمند فکر کند، وجود ندارد! در ادامه به تعدادی از روشهای تقویت ذهن در راستای برخوردار شدن از تفکر استراتژیک میپردازیم.
تعیین هدف: شما برای اینکه بدانید چه مسیری مناسب حرکتتان است باید بدانید به کجا میخواهید بروید. سعی کنید چشماندازی بلندمدت داشته باشید و به چشم یک هدف کلی به آن نگاه کنید. اگر شما مقصد را بدانید، میتوانید آن را به چند بخش کوچکتر تقسیم کنید و کمکم برای رسیدن به هر بخش تصمیم بگیرید، برنامهریزی و سپس حرکت کنید.
از آنجایی که هدف اصلیتان به چند هدف کوچکتر تقسیم شده است، با رسیدن به هر کدام حس میکنید به مقصد نزدیکتر شدهاید و دچار یکنواختی نمیشوید و البته همین کار باعث میشود که آنچه در ذهنتان است، نشدنی و دور از دسترسی به نظر نیاید.
تصویرسازی: سعی کنید هدفتان را با جزئیات کامل مجسم کنید، این کار باعث میشود بتوانید برای تمامی بخشهای آن برنامهریزی کنید و یک هدف کلی و گنگ در ذهنتان باقی نماند. منظور از پرداختن به جزئیات، وسواس به خرج دادن نیست، چراکه همه ما میدانیم شرایط، جزئیات حتی سلیقهمان به مرور زمان درخور تغییر میشوند و بنابراین پرداختن بیش از حد به آنها موجب از دست رفتن زمان و انرژی میشود، در صورتی که شاید آنچه برایش انرژی زیادی صرف کردهایم را پس از مدتی چندان مهم نیابیم!
پس باید بتوانیم تعادلی در این زمینه برقرار کنیم؛ جزئیات را در ذهنمان ببینیم، اما اگر میخواهیم برای آن برنامهریزی کنیم، باید تشخیص دهیم این مورد جزئی چقدر در هدف کلی تاثیرگذار است و چقدر احتمال تغییر آن وجود دارد و در نتیجه به اندازه ظرف ذهنیمان به آن بپردازیم.
الویتبندی و برنامهریزی: ما هدف کلی را تعیین کردیم، آن را به اهداف کوچکتر تقسیم کردیم و تصویر آنچه را که میخواهیم در ذهنمان ساختیم. حال زمان الویتبندی برای اجرای اهداف کوچکتر و برنامهریزی برای آنها است. گاهی در مسیری که تعیین میکنیم، الویتبندی خودبه خود اتفاق میافتد، مثلا ما برای رسیدن به طبقه سوم، حتما باید از طبقه اول و دوم عبور کنیم.
اما همیشه هم اینطور نیست، گاهی اهداف کوچکتر در یک مسیر قرار دارند، اما وزن آنها برابر نیست و هدف مهمتر الویت میابد. گاهی وزنشان یکی است اما ما در حال حاضر توانایی به انجام رساندن هدف x را داریم و برای هدف y شرایط فراهم نیست. گاهی میتوان مسیر هر دو هدف کوچک را همزمان طی کرد. بنابراین ما باید بتوانیم الویتبندی کرده و برای هر الویت برنامه مخصوص به خود را ترتیب دهیم.
سوال و پاسخ: زمانی که شما در حال برنامهریزی، الویتبندی، تجسم و… هستید، احتمالا از خود سوالهایی میپرسید که باید قادر باشید به آنها پاسخ دهید، در غیر اینصورت روند کارتان به خوبی پیش نمیرود. مثلا از خود میپرسید: در مسیر هدف x که آن را برنامه ریزی کردهام، موردی وجود دارد که حل آن دشوار است، برای این موضوع باید چه کار کنم؟
در چنین شرایطی افراد به سه دسته کلی تقسیم میشوند؛ کسانی که با مدیتیشن و مراقبه سعی در آرام کردن ذهن خود و فاصله گرفتن از استرس دارند و میدانند با آرام شدن ذهنشان میتوانند پاسخ خود را پیدا کنند (در رابطه با این موضوع میتوانید مطلب راههای تبدیل حال بد به حال خوب را بخوانید.). افرادی که اجتماعیتر هستند و با مشورت کردن و صحبت در رابطه با موضوع فکرشان باز شده و راه حل را میابند؛ و افرادی که ذهنی تحلیل دارند و معمولا از روش نوشتن، کشیدن فلوچارت و الگوریتم استفاده میکنند و با این روش مسیر جدید یا اصلاحی را ترسیم میکنند. مهم این است که شما خود را به خوبی بشناسید و بدانید کدامیک از این روشها برایتان موثر است و در نهایت بتوانید به سوالات خود پاسخ دهید.
تفکر استراتژیک در سرمایهگذاری
در زمینه سرمایهگذاری، داشتن تفکر استراتژیک باعث میشود ما بتوانیم هدف اصلیمان که کسب سود است را به اهداف کوچکتری تقسیم کنیم و با توجه به میزان ریسکپذیری، میزان سود مورد انتظار، بازه زمانی مدنظر و… برنامهریزی صحیح داشته باشیم. اینکه فکر کنیم هدف کسب سود است و در مسیر سرمایهگذاریام هر اقدامی که احتمالا منجر به کسب سود شود را انجام میدهیم، تفکری کاملا اشتباه و ناپخته است.
ما باید شناخت کاملی از خود و ایدهآلهای ذهنیمان، بازار هدف، میزان سرمایه و… داشته باشیم؛ سپس با توجه به آن میتوانیم اقدام کنیم و برای طولانیمدت در بازار سرمایه باقی بمانیم. مثلا بازار بورس را در نظر بگیرید، اگر هدف من رسیدن به بالاترین سود در کوتاهترین زمان ممکن باشد، احتمالا چارهای جز نوسانگیری ندارم و در این شرایط باید از ریسکپذیری بالایی برخوردار باشم و نوسانات بالای بازار را بپذیرم و روی سرمایهای ریسک کنم که در صورت از دست رفتن، اساس زندگیم دچار اختلال نشود.
اما ممکن است استراتژی من بلندمدت و با حرکات آهسته و پیوسته باشد؛ انتخاب چنین استراتژی نشان میدهد که احتمالا من از قدرت ریسکپذیری کمتری برخوردارم، از دست رفتن سرمایه برایم ممکن نیست و البته سود مورد انتظار را با توجه به همین شرایط محاسبه میکنم.
بنابراین داشتن تفکر استراتژیک در سرمایهگذاری باعث میشود ما بتوانیم انتظار خود را از بازار تعیین کنیم و با توجه به آن برنامهریزی کرده و در یک مسیر حرکت کنیم. در بازار بورس که اخبار و شایعات فراوانی وجود دارد و عده زیادی از سهامداران درگیر این موج شده و در مسیرهای مختلفی حرکت میکنند؛ داشتن استراتژی معاملاتی اهمیت بالایی دارد.
برای داشتن استراتژی معاملاتی شما باید سازو کار بازار سرمایه را بشناسید، دانش خود را در رابطه با آن بازار افزایش دهید و سپس برنامهریزی کنید. مثلا در بورس برای انجام یک برنامهریزی صحیح، ما باید روشهای تحلیلی را بیاموزیم و بتوانیم شرایط بازار را با آنچه مدنظرمان است مقایسه کنیم و به یک نقطه تطبیق برسیم. نقطه تطبیق در حقیقت همان هدف ما است که برای رسیدن به آن گامهای خود را مدیریت میکنیم. از این پس میدانیم چه زمانی اقدام به خرید یا فروش کنیم؛ با توجه به اینکه حد ضرر تعیین کردهایم، درگیر شایعات نمیشویم و قادریم ذهنمان را متمرکز نگهداریم.
سخن آخر
یکی از مشکلاتی که افراد زیادی از آن رنج میبرند، تعلل در اقدام است، آنها یک تصویر در ذهنشان دارند اما برای رسیدن به آن هیچ اقدامی نمیکنند و یا نمیدانند باید چه کار کنند! تفکر استراتژیک یکی از مهارتهایی است که میتواند شما را تا حد زیادی از این مشکل نجات دهد.
وقتی تصویر ذهنی شما بزرگ و غیر قابل دسترسی باشد، احتمالا آن را غیرممکن میپندارید و برایتان در حد یک رویا باقی میماند؛ اما با داشتن تفکر استراتژیک میتوانید مسیرهای حقیقی شدن این رویا را رسم کنید و با تقسیم آن به بخشهای کوچکتر، برنامهریزی و حرکت مداوم و فکر شده، به رویای خود نزدیک شوید.
فرقی نمیکند، رویای شما تبدیل شدن به یک سرمایهگذار حرفهای باشد یا قهرمان المپیک یا حتی خرید ملکی خاص، مهم نوع تفکر، برنامهریزی و اقداماتی است که انجام میدهید. تفکر استراتژیک کمک میکند هیچ هدفی به نظرتان غیرممکن نیاید و بتوانید در تمامی ابعاد زندگی در مسیر صحیح و دلخواه قرار بگیرید.